TEARs & SMILEs

 نذر کردم تا بیایی هرچه دارم مال تو


چشم های خسته پر انتظارم مال تو


یک دل دیوانه دارم با هزاران آرزو


آرزویم هیچ ، قلب بی قرارم مال تو .....

 

+نوشته شده در یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:شعر,داستان,عشق,ساعت9:51 PMتوسط سـ ـیــآوش | |

 

گریه کردم اشک بر داغ دلم مرهم نشد


ناله کردم ذره ای از دردهایم کم نشد


در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی


 از هزاران گل گلی همچون شما پیدا نشد

+نوشته شده در یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:شعر,داستان,عشق,ساعت9:46 PMتوسط سـ ـیــآوش | |

 

 

رهایم كردی

 


بی هیچ ترحمی رهایم کردی   

در انجمن انگشت نمایم کردی

بیهوده برای تو غزل می خواندم

در جنگلی از درد رهایم کردی

در چهره ی من شکست مفهوم نداشت

امروز تو محتاج عصایم کردی

 یکبار نفهمیده خطایی کردم

مجبور به تکرار خطایم کردی

ای کاش دو چشم تو مرا می فهمید

در سادگی ام غرق عزایم کردی

 در عمق دلم همیشه جا پای تو هست

هرچند که دیوانه سرایم کردی

بگذار کلام آخرم این باشد

افسوس که از خودم جدایم کردی

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:شعر,داستان,عشق,ساعت11:41 AMتوسط سـ ـیــآوش | |

 

خداحافظ


خداحافظ برای تو چه آسان بود

ولی قلب من از این واژه لرزان بود

خداحافظ برای تو رهایی داشت

برای من غم تلخ جدایی داشت

خداحافظ طلوع من غروب من

خداحافظ تو ای محبوب خوب من

سلام تو طلوع پاک شبنم بود

غروب ظلمت تاریکی وغم بود

سلام تو شروع آشناییها

نوید مهربانی ها زمان همزبانیها

دریغ از قطره های اشک سوزانم که از بیداد تو بر رخ چکیده

خزان زندگی آمد دل افسرده بعد از تو بهاری را ندیده

+نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:شعر,داستان,عشق,ساعت2:6 PMتوسط سـ ـیــآوش | |

 

 

 

اینجا من هستم

 

 

 


اینجا من هستم و سكوتی محض

سکوتی شکسته و درهم به خاطر هر روز ندیدن تو

اینجا من هستم تهی از زندگی و روزمرگی

خالی تر از همیشه با کلافی درهم و پیچ در پیچ

معنی سکوتم را با چشمانم بارها برایت فرستادم

اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی

من هستم و سازی مبهم

اینجا من مانده ام تنها

در پس اندوه صدای کهنه ی سازم

من هستم و گلی پرپر شده از عشق

من هستم و یکرنگی

شکسته ام اینجا در خانه ای دور

من مانده ام به انتظار هرلحظه که بیایی

در خانه ای خاک گرفته و غروبی تنگ

که سینه ام را هر آن می درد

اینجا من مانده ام

من هستم و سیمایی شکسته تر از همیشه

اینجا من هستم و خیال همیشگی چشمان تو

حتی کلمات هم از نوشتن دردهایم عاجزند

 

+نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:شعر,داستان,عشق,ساعت2:1 PMتوسط سـ ـیــآوش | |

واس خودمون معغول ادمی بودیم! دسته کم هر چی که بود ادم بی غمی بودیم! سرو سامون داشتیم! کسو کاری داشتیم! ننه ای بود که سر ما داد بزنهء بهمون فوهش بده بعد صبح زود پاشه لحاف رو ادم بکشه که مبادا جونش سینه پهلو نکنه!

 حالیته؟

بابایی بود که سر ما داد بزنهءبهمون فوهش بدهء پامونو فلک کنه بعد صبح زود بیاد اشک هایی شب قبلو که رو صورت ما چسبیده بود نم نمک با دستایی زبر خودش پاک بکنه!

 حالیته؟

اما از ما که گذشت!پس از این اگر شبی نصف شبی با کسونی مثل ما قلندرو مست و خراب تو کوچه بر خوردی! اون چشاتو رو هم بذار یا اونطوری بهش نگاه نکن! اخه من قربون هیکلت بشم یا برم! اگه هر نگات بخواد اینطوری اتیش بزنه تا حالا تموم دنیا باید سوخته باشه!

حالیته؟

 بچه ها کی اسم این شهر قشنگو میدونه؟

خانوم ما بگیم؟

اقا ما بگیم؟

نون و پنیرو پسته! غصه غصه ! غصه! درسته؟

معلومه که درسته! جایزتون؟ یه قوری رادیو برقو باتریء ساعت زد ضربه! جایزتون یه غصه یه غصه درسته نه دستو پا شکسته!

اون قدیما تو شهر ما یعنی تو شهر غصه! یک خاله سوسکه ای بود! سوسک سیای قد بلند پیرهنشو تنش کرد! پیرهن زرد گل دار جلیغه پوشید با شلوار مردم شهر که سادو بی ریاح بودن بی قشو با صفا بودن همشون یک دل نه صد دل عاشقش بودن...............!


+نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:شعر,داستان,جوک,ساعت10:24 PMتوسط سـ ـیــآوش | |